آدرین با ترس نفسش را فرو داد و بعد آرام به سمت مرینت برگشت .مرینت چشمهایش را بسته بود ولی همچنان داشت سعی میکرد هشیار بماند . آدرین به سمت مرینت رفت و روبرویش نشست ، دستش را روی شانهی او گذاشت و نگران به او خیره شد مرینت هنوز هم تب داشت و لی کیانگ داشت به کوچهی فرعی آنها نزدیک تر میشد ...
در پس پرده ها بازدید : 323
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 4:37