loading...

miraculos -fan love

بازدید : 558
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 15:37

درون غار نشسته بود چایش را روی میز مشکی رنگ گذاشت چشمان ابی و موهای مشکی داشت لباس ساده مشکی و شلواری تنگ و چکمه‌هایش تا زیر زانوهایش بود او رو به پسری قد بلند کرد لباسش ترکیبی از سبز روشن و تیره بود چشمانی عسلی و موهایی قهوه‌‌‌ای سپری عجیب در پشت داشت سپری که عین لاک لاکپشت سفت بود‌‌ان‌پسر در غار بیقرار راه میرفت پسری که روی مبل نشسته بود رو به‌‌ان‌کردو گفت:سرم درد گرفت انقدر راه رفتی

من روز رو نجات میدم
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی